۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

ماهي

چند شب پیش در میان مریض ها منشی ام وارد شد گفت یک آقایی که ماهی بزرگی در دست دارد آمده است و می خواهد شما را ملاقات کند.

یک مرد میانسال با یک لهجه شدید شمالي وارد شد و در حالی که یک ماهی حدودا ده کیلویی دریک کیسه نایلون بزرگ در دستش بود و شروع کرد به تشکر کردن که من عموی فلان کس هستم و شما جان او را نجات دادی و خلاصه این ماهی تحفه ناقابلی است و ...

هر چه فکر کردم "فلان کس" را به یاد نیاوردم ولی ماهی را گرفتم و از او تشکر کردم.

شب ماهی را به خانه بردم و زنم شروع به غرغر کرد که من ماهی پاک نمی کنم !خودم تا نصف شب نشستم و ماهی را تمیز کردم و قطعه قطعه نموده و در فریزر گذاشتم.

فردا عصر وارد مطب که شدم دیدم همان مرد رشتی ایستاده است و بسیار مضطرب است.

تا مرا دید به طرفم دوید و گفت آقای دکتر دستم به دامنت...ماهی را پس بده...من باید این ماهی را به فلان دکتر بدهم اشتباهی به شما دادم...چرا شما به من نگفتی که آن دکتر نیستی و برادرزاده مرا نمی شناسی؟

من که در سالن و جلوی سایر بیماران یکه خورده بودم با دستپاچگی گفتم که ماهی ات الآن در فریزر خانه ماست.

او هم با ناراحتی گفت: پس پولش را بدهید تا برای دکترش یک ماهی دیگر بخرم.

و من با شرمساری هفتاد هزار تومان به او پرداختم.

چند روز بعد متوجه شدم که ماجرای مشابهی برای تعدادی از همکارانم رخ داده است و ظاهرا آن مرد شمالي یک وانت ماهی به اصفهان آورده و به پزشکان اصفهانی انداخته است!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر